داستان شناسایی یک جنگل مخفی با کمک گوگل ارث در سال ۲۰۱۸
درسال ۲۰۱۸ در دنیا چه مکان کشفنشدهای روی کرهی زمین میتواند وجود داشته باشد؟ اینکه امروزه دانشمندان، جنگل دستنخوردهای را برای مطالعه پیدا کنند، بسیار بعید بهنظر میرسد؛ جایی که با بولدوزر به جان آن نیافتاده باشند و برای بهدست آوردن مواد معدنی باارزش و الوار، متر به متر آن را بهرهبرداری نکرده باشند. اما در کمال شگفتی، یک پژوهشگر ولزی به نام جولیان بیلیس در بهار سال جاری سرپرستی تیمی ۲۸ نفره متشکل از دانشمندان با حوزههای تخصصی مختلف بههمراه کارشناسان لجستیکی، صخرهنوردها و فیلمبرداران را بر عهده گرفت تا به مطالعه و مستندسازی یک جنگل بکر در بالای کوهی در کشور موزامبیک بپردازد.
داستان ماجراجویی در کوه لیکو (Lico) به ۶ سال پیش برمیگردد، زمانی که جولیان بیلیس، دانشمند طرفدار حفظ منابع طبیعی و پروانهشناس، با استفاده از گوگل ارث بهصورت اتفاقی جنگلی را در بالای یک کوه در موزابیک شناسایی کرد. این اولین باری نبود که جولیان بیلیس چنین جنگلی را در آفریقا کشف میکرد، در واقع او ۱۵ سال است که برای کشف جنگلهای واقعشده در ارتفاعات بالا در قارهی آفریقا از ابزار گوگل ارث استفاده میکند.
در ماه فوریهی سال ۲۰۱۷ میلادی [اواسط زمستان ۱۳۹۶]، بیلیس یک پهباد را به پایین این صخرهی ۱۳۰ متری (یا به اصطلاح تکصخره) منتقل کرد تا مطمئن شود که در بالای آن یک جنگل وجود دارد. این کار برای جولیان بیلیس اصلا راحت نبود. زمینهای اطراف کوه لیکو را مزارع کوچک متعلق به کشاورزان مانند مزارع چای، درختهای اکالیپتوس و زمینهای جنگلی فرا گرفته است. در آنجا هیچ نوع جادهی صاف و هیچ هتلی وجود ندارد. برای رسیدن به صخرهی لیکو باید از رودهای پرآب عبور کرد و کیلومترها در پوششهای گیاهی و جنگلی انبوه پیاده طی کرد.
با اینکه افراد محلی از منابع طبیعی موجود در زمینها و جنگلهای اطراف کوه لیکو بهرهبرداری میکنند، اما وجود دیوارههای بلند و پرشیب این تکصخره باعث شده تا رسیدن به زمین بالای آن برای انسانها تقریبا غیرممکن شود و در نتیجه جنگل بالای صخره کاملا دستنخورده باشد. با این حال دانشمندان بعدها متوجه شدند که حداقل یک بار انسانها در آنجا بودهاند.
کشف کوه لیکو برای بیلیس و تیم تحت سرپرستی او، یک فرصت استثنایی برای مستندسازی سیارهی زمین و آبوهوای در حال تغییر آن قرار داد. جنگل واقع در بالای کوه، آنطور که یکی از اعضای گروه اکتشاف بعدها نوشت، یک کپسول زمانی است. مستندسازی کوه لیکو، راه را برای برنامهریزی بهمنظور حفظ منابع طبیعی موزابیک هموار میکند. بیلیس معتقد است کشف و مستندسازی جنگل لیکو بخشی از یک برنامهی حفاظت منابع طبیعی کوههای شمال موزابیک خواهد بود.
ماتیمله (Matimele)، سرپرست موزابیکی گروه نیز معتقد است که کشف گونههای جدید و تنظیم شناسنامهی این کوه میتواند به درک کاملتری از تنوع بیولوژیکی در موزابیک منجر شود. ماتیمله اضافه میکند که تلاشها برای حفظ منابع طبیعی اطراف کوه لیکو میتواند در آینده به جوامع محلی که برای امرار معاش و تهیه غذای خود به جنگلهای این منطقه وابسته هستند و در درازمدت از پدیدهی جنگلزدایی آسیب خواهند دید کمک کند. او میگوید:این کار به ما برای تعیین استراتژی نحوهی استفاده از منابع زمین کمک کند.
بیلیس، ماتیمله و یک «گروه رویایی» از دانشمندان بهمدت دو هفته در ماه مه، در کوههای موزامبیک دور هم جمع شدند. آنها سه کمپ برپا کردند:
- یک کمپ اصلی در پای کوه
- کمپ ماهوارهای در بالای کوه
- و یک کمپ دیگر در یک کوه مجاور به نام کوه سوکون، جایی که جنگلهای بارانی با نرخ هشداردهندهای توسط کشاورزان از بین میروند.
در این ماجراجویی، دو نفر از بهترین صخرهنوردهای دنیا نیز حضور داشتند و در طول پرواز به دانشمندان یاد دادند که چگونه از دیوارهی تکصخره بالا بروند. در این تیم رویایی، سه دانشمند موزامبیکی برای مستندسازی حیاتوحش و پوشش گیاهی لیکو نیز حضور داشتند؛ همچنین یک آشپز، پزشک و کارشناسانی از هر رشته، از تاریخگذاری کربنی گرفته تا کارشناسان پستانداران کوچک حضور داشتند، و البته یک متخصص پروانه با ۸۴ سال سن آنها را همراهی میکرد.
اندرو رایت و سونر کرت از پایگاه خبری ورج با اعضای این تیم گفتگو کردهاند؛ در ادامهی این گزارش به نقل قولهای این دو خبرنگار و بخشهایی از مصاحبهها خواهیم پرداخت:
ما با ۲۳ نفر از اعضای گروه در مورد این سفر پرماجرا مصاحبه کردیم. طبق گفتهی همهی آنها، این سفر یک تجربهی تکرارنشدنی در زندگی آنها بود. بهمنظور شفافیت بیشتر، مصاحبههای انجامگرفته ادیت و خلاصه شدهاند.
پیدا کردن لیکو
جولیان بیلیس؛ متخصص مناطق حفاظتشده و تنوع بیولوژيکی، استاد تمام دانشگاه آکسفورد بروکس میگوید:
من بهصورت سیستماتیک در حال بررسی مناطق شمالی موزامبیک با استفاده از عکسهای ماهوارهای گوگل ارث بودم که به ناحیهای که به منطقهی کوهستانی که در آن کوه سوکون قرار داشت، رسیدم. کوه سوکون در بین کوههای مابو و نامولی (دو کوه مجاور واقع در این منطقه) قرار دارد. در عکسهای ماهوارهای درست در پایین آنها یک کوه شبیه دهانهی آتشفشان دیدم که مرکز آن گرد و تیره بود. من با خودم فکر کردم که خدای من اینجا باید یک جنگل باشد. روی نقشه زوم کردم و به جزئیات نگاه کردم. من میتوانستم ببینم که زمینهای اطراف این کوه تحت کشت قرار داشتند و بهصورت شدید بهرهبرداری شده بودند و جادههای خاکی و چیزهای دیگری وجود داشت. اما پایه و بالای کوه کاملا دستنخورده و سبز تیره بود و شواهدی از دخالتهای انسانی دیده نمیشد.
من بیشتر بر دهانهی کوه زوم کردم و دیوارههای آن را دیدم که از گرانیت صاف ساخته شده بود. این کوه یک تکصخره بود. دیوارههای آن شیبدار و صاف بودند که کوه را تبدیل به چیزی شبیه دژ کرده بود. در اینجا بود که هیجانزده شدم، چون اگر شما نتوانید به بالای این تکصخره بروید بنابراین جنگل آن کاملا دستنخورده، بینظیر و بسیار کمیاب خواهد بود. من به مکانی نگاه میکردم که در طول تاریخ، انسانی در آنجا پا نگذاشته بود، یا حداقل یکبار انسانهای کمی در آنجا حضور داشتهاند.
جاناتان تیمبرلیک، گیاهشناس مستقل توضیح میدهد:
من در گوگل ارث به این منطقه نگاه کردم و فهمیدم که شرایط بسیار بسیار غیرعادی دارد. پوشش گیاهی در بالای کوه بسیار پرپشت بود، در واقع بهنوعی شبیه جنگل بود. شما با استفاده از عکسهای ماهوارهای هیچوقت نمیتوانید مطمئن شوید که چنین جایی دارای پوشش گیاهی بسیار ضخیم و پرپشت است یا اینکه یک جنگل واقعی است، اما در هر صورت بسیار جالب بود.
گردآوری تیم
بیلیس بهعنوان یک اکتشافگر باتجربه میدانست که انجام چنین اکتشاف پیچیدهای به چیزهایی بیشتر از ماشینهای جیپ، چادر و نیروی اراده نیاز دارد. برنامهی او این بود که به یک جنگل کاملا ناشناخته در بالای یک صخرهی عمودی ۱۳۰ متری با ارتفاعی دو برابر ارتفاع برج پیزا قدم بگذارد. هرمنهگیلدو ماتیمله؛ محیطبان، مسئول موزه ملی گیاهان خشک در موزامبیک میگوید:
من با جولیان بیلیس ۱۰ سال پیش و در جریان یک سفر اکتشافی آشنا شدم. ما در سال ۲۰۰۸ برای مطالعهی کوه مابو در یک تیم حضور داشتیم. از آن زمان تاکنون همواره با او در ارتباط بودم و در چند سفر اکتشافی دیگر او را همراهی کردهام. وقتی او خبر وجود چنین جنگلی را به من داد، بسیار هیجانزده شدم. بعد از گرفتن مختصات کوه لیکو از بیلیس، این شانس را پیدا کردم تا در گوگل ارث عکسهای جنگل را بررسی کنم. وقتی عکسها را نگاه میکردم با خود گفتم: «واوو، چه گنجینهای! شگفتانگیز است».
مایک برویین؛ کارشناس لجستیک و رابط افراد محلی:
جولیان مدتها بود که در مورد این کوه صحبت میکرد؛ البته تا حدی بهصورت مخفیانه، چون شما نمیتوانید مختصات دقیق چنین مکانی را فاش کنید. اما او به من گفت: « نگاه کن، من جنگلی پیدا کردهام که تا حالا کسی آنجا نرفته است. من میخواهم به آنجا بروم. میخواهم یک گروه رویایی از دانشمندان را گرد هم بیاورم».
سایمون ویلکاک مدرس جغرافیای زیستمحیطی، دانشگاه بانگور:
جولیان یک ایمیل به من فرستاد و از من پرسید آیا میخواهم او را همراهی کنم. من خیلی هیجانزده شده بودم. اما یک فرد آکادمیک نمیتواند برای کارهای اکتشافی خیلی هیجانزده شود. چون شما باید درخواست حمایت مالی از دانشگاه کنید و تنها در ۱۰ درصد موارد با درخواست شما موافقت میشود.
جولیان بیلیس: من میدانستم که به یک صخرهنورد حرفهای احتیاج دارم؛ بههمین دلیل با خودم فکر کردم «خب، بهترین صخرهنوردی که میشناسم کیست؟» واضح بود که جولز لاینز بهترین صخرهنوردی بود که میشناختم. با او تماس گرفتم و سپس با هم به بررسی تصاویر گرفتهشده از پهباد پرداختیم تا نحوهی بالا رفتن از صخره را ارزیابی کنیم.
مت کوپر، آشپز گروه: من در سال ۲۰۰۹ در آفریقا بودم و بهعنوان آشپز در یک کمپ در دریاچه مالاوی کار میکردم. جولیان بیلیس هم در آن نواحی حضور داشت. با او آشنا شدم و با هم صمیمی شدیم. او از ماجراجوییهایش در کوه مابو تعریف میکرد. یک روز جولیان به من گفت: «میدانی، شاید یک روز دوباره گذر ما به همدیگر افتاد».
ونسا موآنگا؛ زیستشناس دریایی، موزهی تاریخ طبیعی ماپوتو: من کارآموز موزهی تاریخطبیعی در موزامبیک هستم. وقتی شما میخواهید در کشور موزامبیک کار تحقیقاتی و اکتشافی انجام دهید، بسیار مهم است که دانشمندان محلی نیز در کنار شما باشند. ما در گروه خود چهار کارشناس و دانشمند موزامبیکی داشتیم.
جف باربی؛ ژورنالیست و کارگردان فیلم Earth Aliance: بسیار کم پیش میآید که شانس حضور در یک گروه اکتشافی را پیدا کنید که تکتک افراد آن از بهترینهای رشتهی تخصصی خود باشند. نهتنها افرادی که در زمینهی مهارتی خود بهترین هستند، بلکه افرادی که روحیهی همکاری دارند و با یکدیگر مهربان هستند؛ افرادی که باعث میشوند خستگی سفرهای ماجراجویانه کمتر شود و روحیهی گروه بالاتر رود.
آمادگی برای صعود:
گرد آوردن ۲۸ نفر از سراسر دنیا و آماده کردن آنها برای فرستادن به سه کمپ در موازمبیک (کمپ اولیه، کمپی در بالای کوه لیکو و کمپی در کوه سوکون) به حجم بسیار زیادی برنامهریزی نیاز دارد. همچنین همراه کردن کارشناسان، از جمله دانشمندان و سازماندهندگان موزامبیکی، برای شروع به کار پروژه بسیار ضروری بود.
رولاند واندهون؛ پزشک گروه، مدیر فنی بنیاد ایدز کودکان در تانزانیا: قبل از اعزام به سفر چند شب نخوابیده بودم. من همه چیز را یکبار، دوبار و سهبار چک کردم. همهچیز را چند بار چک کردم تا مطمئن شوم که از همهچیز به اندازهی کافی دارم. سپس به تمام اتفاقاتی که ممکن بود بیافتد فکر کردم، چون که شما در سفر به یک جنگل ناشناخته نمیدانید که چه حوادثی ممکن است اتفاق بیافتد؛ اعضای گروه را نمیشناسید و از پیشزمینهی پزشکی آنها آگاهی ندارید. شاید برخی از آنها بیماریهایی دارند که شما از آنها آگاه نیستید، شاید کسی دیابت یا شرایط خاص قلبی دارد. این جور چیزها فکر شما را بهعنوان یک پزشک مشغول میکند.
آرا مونادجم؛ پستاندارشناس، دانشگاه سوآزیلند: برای این سفر اکتشافی دوهفتهای دقیقا دو دست لباس با خودم بردم. بقیهی لوازم من همگی ابزارهای علمی بودند. برای مثال برای گرفتن خفاشها با خودم تور برده بودم، همینطور کیفهای مخصوص برای حمل خفاشها داشتم. همچنین چندین ابزار برای اندازهگیری و وزن کردن حیوانات مختلف با خودم برده بودم.
کوپر: جولیان نتوانست برای من حمایت مالی فراهم کند. او تصمیم گرفت هزینهی بلیطهای پرواز من را از جیب خود بپردازد. من واقعا قبل از سفر وقت کافی برای برنامهریزی نداشتم.
موآنگا: تعداد افراد گروه بسیار زیاد بود و همهی آنها به زبانهایی مختلفی صحبت میکردند. ارتباط برقرار کردن و فهمیدن منظور دیگران بسیار پیچیده بود. من نمیتوانستم بهدرستی سخنان آنها را بفهمم؛ چون بسیار سریع حرف میزدند. در واقع در دو روز اول اصلا حرفهای همدیگر را درست متوجه نمیشدیم. اما در روزهای بعد اوضاع کمی بهتر شد. آنها افراد مهربانی بودند و طوری رفتار میکردند که بقیه احساس راحتی کنند. ما هم طوری رفتار میکردیم که آنها احساس راحتی کنند. افراد محلی به زبان خود من صحبت میکردند؛ بنابراین من وظیفهی مترجمی را برعهده گرفته بودم و این کار باعث شد با دیگر اعضای گروه صمیمیتر شوم.
جوآنا آسبورن، گیاهشناس باغهای گیاهشناسی کیو (Kew) لندن توضیح میدهد:
ما یک فرد محلی را با خود بردیم، یک شخص بسیار مهربان. یکی از دستهای او معلول بود؛ با این حال با دست دیگر خود میتوانست راه ما از بین گیاهان انبوه را با یک قمه باز کند و به ما در حمل کولههایمان کمک کند. او ما را در داخل جنگلهای انبوه پیش میبرد و ما هم دائما از او سوالاتی در مورد جنگل و حیوانات آن میپرسیدیم. ما اطلاعات جالبی از او بهدست آوردیم، برای مثال افراد بومی از پوست تنهی یک نوع درخت برای درست کردن ظرف حمل برنج در هنگام برداشت استفاده میکنند. بنابراین همانطور که میبینید این جنگل توسط افراد بومی مورد استفاده قرار میگیرد.
برویین: افراد بومی آن منطقه ابتدا فکر میکردند که ما بهدنبال اکتشاف مواد معدنی و فلزی یا چیزهایی از این قبیل هستیم. آنها چیزهایی مثل سنگ و فلز در دست میگرفتند و به سوی ما میآمدند و میگفتند «به این نگاه کن»، ما هم میگفتیم «نه نه، ما به دنبال اینها نیستیم». در نهایت توانستیم به آنها بفهمانیم که ما در حال مطالعهی تنوع زیستی منطقه هستیم، یعنی کل انواع گیاهی و جانوری منطقه. اما بعد از آن، افراد محلی با حیواناتی نظیر کاملئون به سراغ ما میآمدند. حتی به یاد دارم که یکی از آنها یک مار پاف ادر را روی چوب گرفته و برای ما آورده بود.
صعود به کوه لیکو
اغلب کارهای علمی شامل بالا رفتن از یک صخرهی تقریبا عمودی ۱۳۰ متری نمیشوند!
باربی: بسیاری میپرسند «خب چرا از یک هلیکوپتر استفاده نکردید؟». مشخص است که این افراد از میزان حمایت مالی که این روزها از کارهای تحقیقاتی و اکتشافی میشود خبر ندارند. استفاده از هلیکوپتر برای بزرگترین تحقیقات علمی در سراسر دنیا نیز از فهرست خارج شده است. تنها راهی که میتوانستیم بهصورت اقتصادی و در بازهی زمانی تعیینشده به بالای کوه لیکو برسیم، بالارفتن از آن بود.
مونادجم: وقتی از کمپ خارج شدیم و به پایهی کوه رسیدیم، آنجا بود که متوجه شدم بالا رفتن از کوه چقدر کار جدی و سختی خواهد بود. وقتی به بالا نگاه میکردیم، نمیتوانستیم بالای صخره را ببینیم. وقتی تجهیزات را به من متصل کردند، نگرانی شدیدی به من دست داد که آیا واقعا میتوانم از این دیوارهی عمودی بالا بروم یا نه. از لحاظ فیزیکی بالا رفتن از آن ممکن بهنظر نمیرسید. در ابتدای کار و تا نصف ارتفاع صخره من بهسختی بالا میرفتم بهطوری که تمام توان خودم را از دست داده بودم، چون از تکنیک صحیح استفاده نمیکردم. در واقع تنها کاری که میکردم این بود که وزن خودم را با دستانم بالا میکشیدم. اما در میانهی راه متوجه شدم که اگر قرار باشد همینطور ادامه بدهم، هیچگاه به بالای صخره نخواهم رسید. باید یاد میگرفتم که چگونه از ابزار بهدرستی استفاده کنم تا فشار کمتری را تحمل کنم.
در حین بالا رفتن از لیکو دستانم بهکلی نابود شدند. تا پایان سفر نمیتوانستم از دستانم بهدرستی استفاده کنم. هر دو دستم بهشدت تاول زده بود.
ماتیمله: من تا آن زمان، از طناب برای بالا رفتن از کوه استفاده نکرده بودم. بنابراین این تجربه برای من بسیار هیجانانگیز بود. پیش از آن فقط در کیپتاون افرادی را دیده بودم که برای بالا رفتن از کوه از طناب استفاده میکردند؛ اما خودم هیچگاه چنین کاری انجام نداده بودم. بنابراین کمی احساس نگرانی میکردم، بهخصوص وقتی که کمی بالا رفتم و به پایین نگاه کردم. شما از این که میبینید چقدر از زمین فاصله دارید دچار ترس میشوید و با خود فکر میکنید که اگر طناب پاره شود چه؟ اما اتفاقی نیافتاد و به سلامت صعود کردیم.
باربی: تکتک افرادی که میخواستند از صخره بالا بروند، توانستند با موفقیت به بالای کوه برسند و این نشانی از میزان صبر و شکیبایی دو صخرهنورد حرفهای ما، جولیان لاینز و مایک روبرتسان بود. من آنها را تماشا میکردم که ساعتها یک موضوع را بارها و بارها توضیح میدادند. اگر کسی واقعا در بالا رفتن به مشکل برمیخورد، آنها از لاین دوم بالا میرفتند (دو لاین طناب برای بالا رفتن و پایین آمدن ایجاد شده بود) و به معنای واقعی کلمه در نهایت مهربانی و شکیبایی و آرامی به آنها میگفتند که در هر لحظه کدام دست یا پای خود را و چگونه حرکت دهند. آنها با ما مانند مادر مهربان رفتار میکردند.
تیمبرلیک: من به خودم قوت قلب دادم که باید این کار را انجام بدهم، کاملا مصمم بودم که بدون تردید از صخره بالا بروم و فکر میکنم چند نفر دیگر هم مانند من به ترس خود غلبه کردند و فقط بر بالا رفتن از دیواره تمرکز کردند. شما باید تصمیم بگیرید که صعود کنید و فقط کار خود را انجام دهید. نباید زیاد فکر کنید، فقط تصمیم بگیرید که آن کار را انجام دهید و جلو بروید. اما کار خیلی طاقتفرسایی بود.
برویین: وقتی طنابها سر جای خود قرار گرفتند، جولیان لاینز میتوانست در ۱۱ دقیقه به بالای صخره برسد، در حالی از هیچیک از آن ابزارهای مخصوص برای بالا رفتن را استفاده نمیکرد. او فقط طنابها را در دست میگرفت و تا بالا بهصورت عمودی میدوید. نگاه کردن به او واقعا شگفتانگیز بود. ولی من با تمام ابزارهای کمکی این کار را در ۴۰ دقیقه انجام دادم. برخی از افراد گروه یک ساعت تا دو ساعت طول میکشید تا به بالا برسند. بهنظر من هیچکس به اندازهی این دو صخرهنورد نمیتواند به مفهوم سوپرمن نزدیک باشد.
منظرهی بالای کوه
برای کسانی که از تکصخرهی لیکو بالا رفتند، منظرهی بالای آن یک تجربهی بینظیر بود.
باربی: وقتی به بالای کوه رسیدم، به یاد دارم که شدیدا نفسنفس میزدم. عرق کرده بودم؛ بهنحوی که قطرههای عرق از صورتم روی چکمههایم میچکید. در ماه مه در قسمت جنوبی آفریقا فصل زمستان است، با این حال هوا گرم بود. در بالای کوه پروانههای زیادی در حال پرواز بودند. در واقع من توسط پروانهها محاصره شده بودم، برخی از آنها نزدیک من بودند، برخی بزرگ و برخی کوچک. من سر جایم ایستاده بودم و در حالی که نفسنفس میزدم، توسط پروانهها محاصره شده بودم. آن موقع بود که متوجه شدم در مکان نادری قدم گذاشتهام. شاید این جملات من چندان علمی نباشد؛ اما احساس عجیبی به من دست داده بود. با اینکه پیش از آن در سفرهای اکتشافی زیادی شرکت کرده بودم؛ اما وقتی وارد جنگل لیکو شدم با خودم گفتم: «واوو، اینجا بسیار خاص است».
لاینز: همهچیز بسیار وهمانگیز بود. وقتی به اطراف نگاه میکردی، اولین چیزی که به ذهنت میرسید این بود که پروانههای بسیار زیادی بین درختان وجود داشت.
بیلیس میگوید:
در بالای کوه احساسات بسیار زیادی به من هجوم آورده بود. احساس خاص رسیدن به هدف، احساس شگفتانگیز ماجراجویی، احساس شگفتانگیز هیجانزدگی و در کل احساس شگفتی زیاد. وقتی در جنگل راه میرفتید، به صداها گوش میکردید، به بالا به تاج درختان نگاه میکردید، به پایین نگاه میکردید و ردپای حیوانات کوچک را میدیدید، همهی اینها بسیار هیجانانگیز بود و احساس عجیبی در شما ایجاد میکرد. ما با دیدن ردپاها، که برخی تازه و برخی کهنه بودند، فهمیدیم که پستانداران کوچک گوناگونی در این جنگل زندگی میکنند.
ویلکاک: باید صبر میکردیم تا آدرنالین خونمان پایین بیاید و بعد شروع به قدم زدن در جنگل میکردیم.
آنا گلدیس؛ تکنیسین آزمایشگاه و پستاندارشناس در پارک ملی گرونگوسا، شگفتی خود را چنین بیان میکند:
آنجا مثل بهشت بود. از تعجب دهانم باز مانده بود. درست مثل مناظری بود که در تلوزیون میبینید. تجربهی بسیار متفاوتی بود. خیلی زیبا بود.
ماتیمله: مانند این بود که پرواز میکردید. وقتی به پایین کوه نگاه میکردید، میتوانستید الگوی زمینهای کشاورزی را ببینید. میتوانستید ببینید که چگونه جوامع محلی بین پوششهای گیاهی طبیعی رشد کرده بودند و چگونه چهرهی طبیعت در اثر فعالیتهای انسانی دگرگون شده بود.
برویین: شما روی این صخرهی گرانیتی بسیار بزرگ ایستادهاید و به دوردستها نگاه میکنید. از آن بالا میتوانید تا کیلومترها زمینهای کشاورزی، پوششهای گیاهی و وسعت دخالت انسان در محیط زیست را ببینید. آنجا بود که وسعت زیاد جنگلزدایی در این ناحیه بهخاطر کشت اوکالیپتوس را درک کردم. شما آنجا ایستادهاید و به این فکر میکنید که ۵۰، ۶۰ یا ۷۰ سال پیش همهی این زمینها پوشیده از درختهای بومی آفریقا بود. این موضوع باعث ناراحتی میشود، چون متوجه میشوید که همهی آن جنگلها از بین رفتهاند و دیگر قرار نیست برگردند. اوضاع تغییر یافته است و از این به بعد هم بیشتر تغییر میکند. در آن لحظه متوجه میشوید که در آخرین تکهی باقیمانده از این بهشت آفریقایی نابودشده ایستادهاید. بنابراین میتوانم بگویم که احساس افتخار میکردم که در آنجا بودم؛ اما یک احساس ناراحتی در طول سفر مرا آزار میداد.
زندگی جانوری در جنگل دستنخورده
بعد از رسیدن به مقصد، دانشمندان شروع به تحقیق درمورد زندگی جانوری در کوههای لیکو و سوکون کردند. آنها دریافتند که چند نوع پستاندار کوچک، خزنده، دوزیست، خرچنگ، ماهی، چند عدد پرنده و حداقل دو نوع بزکوهی و گونههای متعددی از پروانه در بالای کوه زندگی میکنند. تیم پژوهشی در حال حاضر یک گونهی جدید از پروانهها را در این جنگل دستنخورده کشف کرده است. هماکنون دادهها و اطلاعات DNA جمعآوریشده توسط دانشمندان در حال پردازش است تا مشخص شود که آیا آنها گونههای جدید جانوری بیشتری در این منطقه کشف کردهاند یا خیر.
باربی: ما بسیار زود متوجه شدیم که در بالای کوه لیکو فقط چند پرنده وجود دارد. در واقع این جنگل صدای بسیار متفاوتی از سایر جنگلها داشت. شما در جنگلهای مناطق دیگر زمین در ساعت چهار صبح بهخاطر صدای جنگل، و بهخصوص آنچه که ما آن را آواز سحر مینامیم، از خواب بیدار میشوید. این آواز سحر بهمعنای واقعی کلمه شبیه فیلمهای موزیکال هالیوودی است، درست قبل از طلوع آفتاب صداهای دیوانهوار پرندگان و سایر حیوانات جنگل بلند میشود و انسان را از خواب بیدار میکند؛ اما جنگل لیکو اصلا اینطور نبود. این جنگل بسیار کمصداتر بود، در واقع بیشتر شبیه قدم زدن در موزه بود.
مونادجم: من یک پرندهشناس مشتاق و همیشه بهدنبال رصد پرندهها هستم. من حتی یک عدد پرنده در طول پنج روز اقامتم در جنگل لیکو ندیدم؛ حتی یک عدد. این موضوع برای من بسیار شگفتآور بود. شما صداهای یک یا دو عدد پرنده را از دور میشنیدید و گهگاه صدای صدا زدن آنها به گوش شما میرسید اما من هرگز موفق به دیدن آنها نشدم. شاید عدم وجود پرنده در اینجا این باشد که لانهی آنها توسط مورچهها خورده میشود. اما مطمئن نیستم، فقط یک حدس است.
کوپر: قورباغهها زیر چادرها زندگی میکردند و وقتی آنها را از زیر چادرها بیرون میکردیم، دوباره تعداد زیادی از آنها برمیگشتند.
مونادجم: آنجا موشهای عظیمالثه داشت، همینطور موشهای خاردار و موشهای با پوشش نرم که بهطو دائم در تلههایی که من کار میگذاشتم به دام میافتادند. چند نوع جانور حشرهخوار هم در تلهها گیر افتاده بودند. با این حال در به دام انداختن خفاشها چندان خوششانس نبودم.
دا کانسیاچو: من در بالای کوه نوع جالبی مدفوع پیدا کردم، با این حال نمیدانستم کدام جانور آن از خود به جا گذاشته است. با خودم گفتم: «باید بدانم این مربوط به کدام جانور است». من قسمتی از آن را برداشتم و در کمپ اصلی به مونادجم نشان دادم. او به من گفت که این مدفوع یک نوع موش کوچک است.
مونادجم: موشهای عظیمالجثهی این جنگل واقعا جانوران شگفتانگیزی هستند. این حیوان شبیه یک گربه با دم دراز و نازک است. موشهای بزرگ این منطقه شبیه موشهای دیگر مناطق زمین هستند؛ با این تفاوت که بهاندازهی یک گربه میرسند. آنها دمهای دراز زیبایی دارند.
بیلیس میگوید:
با بررسی دوربینهای تلهای و عکسهایی گرفتهشده از حیوانات گوناگون بهخصوص گونهی بزگوزنها، احساس حضور در یک منطقهی وحشی به انسان میدهد. وقتی تصویر گرفتهشده از یک گوزن توسط دوربینهای تلهای را دیدم، با شگفتی گفتم: «چه عالی، ما به این احتیاج داشتیم. ما به چنین عکسی نیاز داشتیم. این گوزن این بالا چکار میکند؟ چگونه به بالای این کوه رسیده است؟ چه مدت در اینجا حضور داشته است؟» این جانور یک پستاندار است و در این منطقهی بکر به مدت طولانی زندگی منزوی داشته است. من کمی از مدفوع آن را جمعآوری کرده و به آزمایشگاه فرستادم تا مشخص شود که آیا یک گونهی جدید است یا نه.
آزبورن: یکی از اعضای تیم در آبهای جاری در جنگل بالای کوه، گربهماهی پیدا کرد. او توانست گربهماهی را بگیرد. برای من این موضوع بسیار عجیب بود. گربهماهی در بالای کوه چه میکند.
بیلیس: من گونهی جدیدی پروانه در کوه لیکو کشف کردهام و این نوع پروانهی زیبا را بهخاطر محل کشف آن، لیکو نامگذاری کردم.
عنکبوتها
یکی از حقایق عجیب جنگل لیکو این بود که علیرغم وجود تعداد کم پرنده، تعداد بسیار بسیار زیادی عنکبوت در آنجا وجود داشت و در هر گوشه از جنگل تارهای بزرگ عنکبوت مشاهده میشد.
ویلکاک: لیکو پوشیده بود از کرمهای پیلهساز و البته تعداد بسیار زیادی عنکبوت. در واقع تقریبا هر درخت با درخت مجاور خود توسط تارهای عنکبوت بزرگ و ترسناک متصل شده بود. وقتی در جنگل راه میرفتیم، همیشه نفری که در جلو بود، مقدار زیادی تار عنکبوت بهصورتش میچسبید.
مونادجم: تنها راه پیادهروی در جنگل این بود که یک چوب را بهصورت عمودی جلوی خود میگرفتید تا تارهای عنکبوت به آن بچسبد. هر قدمی که در جنگل برمیداشتید به یک تار عنکبوت برمیخوردید. بهنظر من این موضوع نشانگر این بود که در این حوالی پرنده وجود ندارد؛ اگر تعداد کمی پرنده در بالای کوه لانه داشتند، حتما این عنکبوتها را میخوردند.
ویلکاک: افراد تیم استراتژیهای ماتریکسمانند توسعه داده بودند؛ به این معنی که وقتی به ناگهان تارهای عنکبوت را چند سانتیمتری صورت خود میدیدند، به سمت عقب خم میشدند تا به آنها برخورد نکنند.
لاینز: وجود عنکبوتها زیاد مرا آزار نمیداد. اما در جنگل لیکو کرمهای درختی بزرگ و پشمالو وجود داشتند و تعداد آنها هم بسیار زیاد بود. باور کنید که آنها بسیار بزرگ بودند و طول برخی از آنها به ۱۰ سانتیمتر میرسید. به یاد دارم که یکی از افراد تیم گفت که نباید به آنها دست بزنید چون بسیار سمی و خطرناک هستند.
جنگل
در بالای کوه، پژوهشگران متوجه شدند که جنگل لیکو دارای ویژگیهای نامعمولی است.
ویلکاک: ما به بررسی میزان کربن بالای سطح و کربن زیر سطح پرداختیم. برای تخمین کربن بالای سطح، یک ناحیهی ۲۰ در ۲۰ متر را تعیین کردیم و در داخل این ناحیه تک تک درختان با قطر بیش از ۱۰ سانتیمتر را شمارش کردیم. در ناحیهی تعیینشده نهالها و پوششهای گیاهی دیگری وجود داشت که شمارش نکردیم. معادلات ریاضی وجود دارد که به شما کمک میکند تخمین بزنید در هر درخت چه میزان کربن وجود دارد. با انجام این کار میزان کربن بالای سطح بهدست میآید. اما قسمت دشوار کار تعیین کربن زیر سطح و کندن چالهها بود.
در ابتدا فکر میکردیم که خاک جنگل بسیار کمعمق باشد. ما فکر میکردیم که اگر به عمق یک متری برسیم، بسیار خوششانس خواهیم بود؛ چون این جنگل در بالای کوه بود و خاک کوه اکثرا کمعمق است. من شروع به کندن یک گودال مربعی شکل به عمق یک متر کردم. وقتی به عمق یک متری رسیدم با خودم گفتم: «اوه، هنوز به ته خاک نرسیدهام». اما شما نمیتوانید بیش از آن به کندن چاله ادامه دهید، چون ورودی آن بسیار باریک میشود. بنابراین مجبور شدم گودال را عریضتر کنم و سپس به عمیق کردن آن پرداختم.
در این حین یک نفر فریاد زد: «سایمون کجاست!؟» در واقع گودال از من بزرگتر شده بود و آن شخص مرا نمیدید. همهی افراد تیم حیرتزده بودند چون گودال رفتهرفته بزرگتر و عمیقتر میشد؛ اما به عمق نهایی خاک نمیرسیدیم. برای ما که گودال را میکندیم، کار بسیار طاقتفرسایی بود؛ اما بهنوعی هیجان هم داشت. عمق زیاد خاک همهی ما را شوکه کرده بود. این موضوع به این معنی است که جنگل عمر بسیار بسیار زیادی دارد؛ چون تشکیل خاک یک فرآیند آهسته و زمانبر است.
ماتیمله: شما در بالای کوه در میان نوعی پوشش درختی راه میروید. درختان بومی آفریقا با نام براکیستگیا (Brachystegia) در آنجا زیاد است. اما نکتهی جالب این است که این درخت ریشهی عمیقی دارد. این درختان برای اینکه به پایداری برسند، ریشههای خود را به عمق زیاد خاک میفرستند. در واقع یک منطقه باید دارای خاک بسیار عمیقی باشد تا بتواند بستر مناسبی برای رشد کامل این نوع درخت باشد. این درختان از گونهی جنگلی نیستند.
برویین: شما در جنگل ریشههای ضخیم درختان را میبینید که روی زمین جنگل درهمدیگر تنیده شدهاند، همینطور حجم زیادی از برگهای درختان که روی زمین افتاده است. اما از طرفی دیگر در بالای کوه لیکو مناطقی مسطح گرانیتی وجود داشت که لایهی نازکی از چمن یا گلسنگ آنجا را پوشانیده بود. این نواحی مسطح بسیار زیبا بودند و اگر اهل پیکنیک کردن در طبیعت باشید، عاشق آنجا میشدید. میتوانید آنجا در سکوت بنشینید و به منظرهی فوقالعادهی دشتها و جنگلهای پایین کوه نگاه کنید. مسلما در آن بالا، آب تازه هم وجود دارد. تا زمانی که غذا داشته باشید، در بالای کوه لیکو میتوانید مدت زمان زیادی زندگی کنید، چون آب و هیزم بهاندازهی کافی وجود دارد. در جنگل لیکو شاخههای شکسته و خشک زیادی وجود دارد که بسیار سریع آتش میگیرند.
سفالهای مرموز
یکی از اولین مواردی که در بالای کوه لیکو کشف شد، سفالهای مرموزی بود که در آنجا وجود داشت. وقتی تیم اکتشافی به محل تعیینشده رسیدند، از افراد محلی در مورد جنگل لیکو سوال پرسیدند. آیا قبل از این کسی به بالای کوه رفته بود؟ برخی از اعضای گروه حدس میزدند نیروهای آلمانی که برای استعمار منطقه به آنجا سفر کرده بودند، از کوه لیکو بالا رفته باشند. برخی دیگر بر این باور بودند که افراد محلی از ترس نیروهای آلمانی مجبور به بالا رفتن از کوه شده بودند. در نهایت بهدلیل وجود اطلاعات متناقض همراه با برخی افسانههای محلی نمیتوان با قاطعیت گفت چه کسانی در چه زمانی به کوه لیکو صعود کرده بودند.
ماتیمله: ما با افراد محلی صحبت کردیم اما اغلب آنها چیز زیادی در مورد منطقه نمیدانستند. آنها در پاسخ به پرسشهای ما دائما میگفتند: «هیچ کسی تا بهحال آنجا نبوده». اما من این فرصت را داشتم تا با یکی از افراد سالخوردهی بومی صحبت کنم. آنجا بود که برای اولین بار در مورد حضور نیروهای آلمانی در این منطقه در طول جنگ جهانی اول شنیدم. افراد محلی سالخورده میگویند تا جایی که حافظهی آنها یاری میکند، تنها کسانی که بالای کوه لیکو رفته بودند، آلمانیها بودهاند.
برویین: یکی از داستانهایی که افراد بومی منطقه میگویند این است که افراد محلی در طول جنگ جهانی اول از کوه بالا رفته بودند؛ اما نیروهای آلمانی طناب آنها را که برای رفتوآمد استفاده میکردند به پایین کشیده یا میبُریدند. بنابراین افراد محلی که از ترس آلمانیها به بالای کوه پناه برده بودند، در آنجا میمیرند. البته این داستان درمورد اتفاقات ۱۰۰ سال پیش است و ممکن است درست نباشد. آن بالا حجم انبوهی از شاخههای شکسته و برگهای پوسیده وجود دارد. این اجساد مسلما تاکنون تبدیل به خاک شدهاند یا تکههایی از بدن آنها توسط پرندگان خورده شده است یا چیزهایی از این قبیل. بنابراین هیچ نشانهای از افرادی که قبلا بالای کوه رفته بودند وجود ندارد؛ مگر سه کاسهی سفالی که در محل چشمهی آب پیدا شده است.
تیمبرلیک: نظریهی من برای توجیه وجود سفال در محل چشمه این است که کسی یا کسانی برای دعا کردن به آنجا رفته بودهاند، شاید نوعی مراسم مذهبی برای طلب بارش باران یا موردی شبیه به این. اگر شما در این نواحی یک سال کمبارش داشته باشید، برای تامین غذا به مشکل جدی برمیخورید. بنابراین دعا کردن برای بارش باران میتواند یک امر معمول در این منطقه باشد و چه جایی بهتر از کوه که به آسمان نزدیک است.
بیلیس میگوید:
روستاها و قبایلی که من با آنها صحبت کردم همگی گفتند تاکنون کسی از جوامع خود یا دیگر جوامع را سراغ ندارند که به بالای کوه لیکو رفته باشد. اما آنها در مورد یک قبیلهی کوچک حرف میزدند که در بالای کوه زندگی میکرد. وقتی افراد دیگر به پایین کوه میرفتند، افراد قبیلهی ساکن در بالای لیکو از بالا کوه سنگ یا مار به پایین پرتاب میکردند. افراد بومی در مورد نیروهای ارتش پرتغال هم حرف میزنند که در دوران استعمارگری پرتغال و اسپانیا سعی داشتند از کوه لیکو بالا بروند؛ اما در نیمهی راه افراد قبیله طنابهای آنها را پاره میکنند و در نتیجه افراد ارتش پرتغال به پایین سقوط کرده و میمیرند.
این داستانها منحصر به لیکو نیست. افراد بومی که در پایهی کوه مولانجه زندگی میکنند نیز حرفهای مشابهی در مورد قبیلهی آباتوا میزنند، قبیلهای مرموز که در بالای کوه زندگی میکردند و با قبیلههای دیگر معاشرت نداشتند.
آسیبدیدگیها و خطرات
در سفرهای اکتشافی همواره خطر جراحت وجود دارد، سفر به لیکو نیز از این قاعده مستثنی نبود.
واندهون: موضوع این است که شما در یک منطقهی حارهای هستید، دما بسیار بالاست و همینطور رطوبت؛ و شما باید در جنگل بین درختان یا علفهای خاردار و بُرنده پیادهروی کنید. بعد از یک روز تمام لباسهای شما در اثر عرق کردن شدید و چسبیدن گِل و چمن به آن کثیف میشود. در واقع اینجا اصلا محیطزیست تمیزی نیست. باید در چادرها بخوابید. بنابراین رسیدگی به بهداشت فردی در اینجا اهمیت زیادی دارد. در اینجا ممکن است دچار بریدگی یا سایر جراحات شوید و در این صورت باید زخم را دائما بشویید و ببندید؛ چرا که در چنین محیطی یک زخم ساده در کمتر از ۲۴ ساعت عفونی میشود و ممکن است کل بدن شما را عفونت فرا بگیرد.
آزبورن: یک مورد جدی برای ما پیش آمد؛ وقتی که جاناتان تیمبرلیک، یکی از همکاران گیاهشناس من دچار عفونت در زخم پای خود شد. ما مجبور شدیم او را سریعا به پایین کوه برگردانیم.
تیمبرلیک: یک روز قبل از شروع عفونت، من در حال پیادهروی در اطراف کمپ بودم که پایم به یک تکه علف برخورد کرد و یک زخم عمیق و دردناک ایجاد شد. من دائما زخم پایم را میشستم و تمیز میکردم؛ اما ظاهرا بهاندازهی کافی این کار را انجام ندادم. تا بعد از ظهر آن روز زخم پایم تا حدی عفونی شده بود. در اواسط روز بعد فهمیدم که زخم پایم شدیدا عفونی شده و دمای بدنم بالا رفته بود و احساس سرگیجه داشتم. تصمیم این شد که به کمپ بازگردم و بعد از آن از کوه پایین بروم.
لاینز: تیمبرلیک نمیتوانست هنگام پایین آمدن از کوه از پایش استفاده کند؛ بنابراین مجبور شدیم او را با طناب ببندیم. مایک برویین در پایین رفتن او را همراهی کرد تا مطمئن شویم که مشکلی برای او پیش نمیآید. سپس باید او را از میان جنگل به کمپ میبردیم، این کار سختتری بود چون تیمبرلیک دیگر نمیتوانست روی پای خود بیاستد و به این سو و آن سو تلوتلو میخورد و ممکن بود پای خود را در همان نقطهای که قبلا بریده بود دوباره زخم کند. الآن که فکر میکنم تصمیم ما برای بردن او به کمپ اصلی بسیار عاقلانه بود، چون اگر این کار را نمیکردیم مشخص نبود چه اتفاقی برای او میافتاد.
واندهون: من به او آنتیبیوتیک دادم و مرتبا زخم او را میشستم و ۲۴ ساعت او را تحت نظر قرار دادم تا ببینم که آیا باید او را به بیمارستان منتقل کنیم یا نه. اگر میخواستیم او را به بیمارستان ببریم، باید بسیار زود تصمیم میگرفتیم چون تا نزدیکترین بیمارستان از جایی که ما اسکان داشتیم چهار ساعت رانندگی لازم بود. اما خوشبختانه او به مداوای من بهخوبی پاسخ داد. زمانی که او را از کوه پایین آوردیم، در حال هذیانگویی بود و دمای بدن به بیش از ۴۰ درجه سلسیوس رسیده بود. اما نکتهی مثبت این بود که ما سریع دست به کار شدیم و بدن او قبل از گسترش عفونت، آنتیبیوتیکها را دریافت کرد.
تیمبرلیک: من توسط دکتر کمپ درمان شدم، او خیلی نگران وضعیت من بود. بههمین دلیل برای جلوگیری از انتشار عفونت، آنتیبیوتیک به من داد. من بهخوبی به درمان پاسخ دادم. اما در واقع در مابقی سفر در کمپ اصلی ماندم و همیشه مجبور بودم پای خودم را بالا نگه دارم که کار بسیار طاقتفرسایی بود. به هر حال در نهایت تاسف، سفر من هم اینگونه پیش رفت.