مردی قد بلند با سیبیل‌های مردانه. آرام و متین می‌آید. وقتی به او دست می‌دهم، از همان ابتدا آثار شیمیایی‌های حلبچه را در دستانش حس می‌کنم. آنها که او را می‌شناسند؛ گاهی او را با کپسولی 10 کیلویی می‌بینند که برای تنفس، مجبور است با خودش حمل کند. او خودش را تنها صدابردارِ حوزه موسیقی می‌داند که اکنون عضو موسسه هنرمندان پیشکسوت است. مدرک درجه یک هنری دارد. لیسانسش را در رشته‌ی الکتروتکنیک گرفته و فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد در رشته‌ی الکترونیک است. شاید این پرسش در ذهن شما هم شکل گرفته باشد که یک صدابردار حوزه موسیقی، چطور ممکن است در حلبچه شیمیایی شده باشد. ماجرا از این قرار است که ارکستر سمفونیک تهران در دوران هشت سال دفاع مقدس، سفرهای بسیاری به جبهه‌ها داشته تا برای بالا بردن روحیه‌ی رزمندگان، برایشان موسیقی اجرا کنند. محمدرضا جعفری بهنام 45 درصد جانباز است و تنها کسی است که در تمام سیزده سفرِ ارکستر سمفونیک تهران به مناطق جنگی، حضور داشته و همواره پای ثابت این سفرها و اجراها بوده است. در ادامه حاصل گفت‌وگویمان با این صدابردار پیشکسوت عرصه موسیقی را می‌خوانید:

——————————————————————————————————————

از روزهای دفاع مقدس و رفتن ارکستر سمفونیک به مناطق جنگی برایمان بگویید.

(در حالی که عکس‌های آن دوران را می‌بیند، بر روی عکس‌ها توضیح می‌دهد) قبل از اینکه ایران فاو را فتح کند ما برای رزمندگان اجرا داشتیم. بعد از اجرای ما برای لشگر ثارالله، این لشگر توانست فاو را فتح کند. فرماند لشگر ثارالله در آن زمان سردار قاسم سلیمانی بود.
این فکه است(اشاره به عکس بعدی). دو سه روز آنجا بودیم. در بیابان و نزدیک خط بودیم. پناهمان همین اتوبوس بود.

خوانندگان گروهتان چه کسانی بودند؟

چند خواننده ثابت داشتیم. یکی مهرداد کاظمی و دیگری محمد گلریز بود. آقایی به نام قدرت‌اله مشایی هم با ما می‌آمد. شمس نیک‌نام هم با ما می‌آمد و «ای لشگر صاحب‌زمان» را می‌خواند. در استودیوی دفتر موسیقی اثری با آهنگسازی حشمت سنجری را با صدای رشید وطن دوست ضبط کردیم که نامش «جنگ جنگ تا پیروزی» بود. آقای وطن دوست در برخی سفرها همراه ما می‌آمد و این قطعه را می‌خواند.
قطعه «نوای چاووش»(هرکه دارد هوس کربلا) را هم با صدای مهرداد کاظمی و اسفندیار قره‌باغی ضبط کردیم.
پای ثابت خوانندگان ارکستر مهرداد کاظمی، محمد گلریز، رشید وطن دوست، مهدی شمس نیک‌نام، قدرت اله مشایی و جهانگیر زمانی بودند. از این میان بیشتر آثاری که اجرا می‌شد با صدای کاظمی و گلریز بودند.

اجراهایتان در خط مقدم بود.

با فاصله اندکی نسبت به خط مقدم بساطمان را پهن و اجرا می‌کردیم.

(عکس‌ها را ورق می‌زند و روی یکی از عکس‌ها تامل می‌کند) آقای میردادیان زمانی که از حلبچه برگشتیم فوت کرد. بچه‌هایی که در این عکس‌ها می‌بینید پای ثابت این سفرها بودند. رانندگان اتوبوس همیشه داوطلبان اصلی برای سفر بودند.

مهرداد کاظمی که یکی از خوانندگان اصلی در این سفرها بود، به سختی شیمیایی شد. او اکنون در امریکاست.

مهرداد کاظمی در حلبچه شیمیایی شد و 90 درصد شُش‌هایش از بین رفت. اکنون در امریکاست و توان پرواز ندارد و دکتر به او اجازه پرواز نمی‌دهد.

شما هم شیمایی شدید. چند درصد جانباز هستید.

من هم 45 درصد شیمایی شدم. هم اکنون با تزریق دارو و با عملی که هر شش ماه یک‌بار انجام می‌شود، تنفسم راحت می‌شود؛ وگرنه مجبورم کپسولی 10 کیلویی را با خودم حمل و با آن تنفس کنم.

در این سفرها چه کسی ارکستر را رهبری می‌کرد.

ابراهیم نظری رهبر ارکستر بود.

کسی هم از نوازندگان ارکستر پس از ماجرای حلبچه شهید شد؟

امیر بهشتی از نوازندگان ارکستر بود که پس از برگشتن از حلبچه، درگذشت.

مدیر بخش موسیقی وزارت ارشاد در آن زمان چه کسی بود.

حسین خضرلوزاده مدیر کل مرکز سرود و آهنگ‌های انقلابی بود.

از کسانی که در ارکستر بودند نام چه کسانی را به خاطر دارید.

اخوان، خلیل علی‌یاری، منوچهر پناهی‌نژاد، حسین محمدی، کرمانی، رشید وطن دوست، مهدی شمس نیک‌نام، سیداحمد زرگر، مهدی محمودی، مهرداد عباسی، قدرت اله مشایی، جهانگیر زمانی و مسعود لقا.

نخستین باری که ارکستر برای اجرا به مناطق جنگی رفت، کی و مقصدتان کجا بود.

در نخستین سفرمان به اهواز رفتیم. اردیبهشت 1364 برای اولین بار ارکستر با تمام نوازندگان رفت؛ البته به جز نوازندگان زن. سازهای زهی هم همراه ما آمدند. اما به دلیل اوضاع آب و هوا، سازهای زهی در ارکستر خوب جواب ندادند و پس از آن بود که تصمیم گرفتیم سازهای زهی را از ترکیب ارکستر حذف کنیم. پس از آن حدود 27 نفر از میان نوازندگان سازهای بادی و کوبه‌ای جمع شدند و سفر به جبهه‌ها تداوم یافت و تا سال 1367 این سفرها ادامه داشت که آخرین اجرایمان در حلبچه بود.
کادری که همراه ما می‌آمد معمولا ثابت و داوطلب بودند و همه با اشتیاق فراوان بودند.

ادموند بزیک: پرسپولیس مقابل کاشیما آنتلرز به آب و آتش نزد/ بازیکنان در نیمه دوم ناخواسته عقب کشیدند
مشاهده

استقبال رزمندگان از سفرهای شما و اجرای موسیقی در جبهه‌ها چطور بود.

همیشه استقبال از اجراهای ما بسیار خوب بود. در فیلمی که در حلبچه از ما گرفتند، خبرنگاری از من پرسید که اینجا تالار وحدت نیست، در اینجا با چه انگیزه‌ای آمده‌اید؟
گفتم اینجا امکانات تالار وحدت را ندارد اما روحیه رزمندگان ما را شارژ می‌کند و احساس می‌کنیم اینجا همان تالار وحدت است.
در حلبچه وقتی می‌خواستیم اجرا کنیم، دستگاهمان آسیب دیده بود. داشتم تعمیرش می‌کردم. از خدا خواستم که زودتر دستگاه درست شود تا رزمندگانی که آمده‌اند برای شنیدن اثر، با روحیه محل اجرا را ترک کنند.
نماینده ولی فقیه در کرمانشاه حاج آقا زرندی بودند که به ما می‌گفت: اسم شما را به اشتباه گروه سرودهای انقلابی گذاشته‌اند و باید به شما بگویند گروه روحیه.

در این سفرها خاطره‌ی بدی هم دارید؟

خاطره بد و مزخرفی از خودم دارم که هر گاه یادم می‌افتد از خودم شرم می‌کنم. به نقطه صفر مرزی رسیدیم در منطقه نودوشه. تصمیم گرفتیم برای اهالی آنجا که مصیبت بسیار دیده‌اند و شیمیایی هم شده‌اند، اجرایی داشته باشیم.

در مسجد آن محل رفتیم و آماده اجرا شدیم. دیدم همه با عینک دودی آمده‌اند. پیش خودم گفتم اینها چرا با عینک دودی آمده‌اند و چرا می‌خواهند ما را از پشت عینک‌های دودی ببینند. وقتی علتش را فهمیدم از خودم شرمم آمد و خودم را هرگز نمی‌بخشم. حتی الان هم از خودم شرمنده‌ام. ماجرا این بود که همه‌ی اهالی آن منطقه براثر بمب‌های شیمیایی عراق نابینا شده بودند و به همین دلیل عینک بر چشمشان بود.

نودوشه از مناطق کدام استان است.

از مناطق کرمانشاه است. نقطه صفر مرزی بود. آخرین نقطه کرمانشاه با لب مرز که بعد از آن می‌شود، دوجداره و دیاره و بعد هم حلبچه.
آنجا من به اشتباه گمان کردم که اهالی این منطقه عینک دودی زده‌اند که ما را از پشت شیشه‌ی عینک دودی ببینند.

این ماجرا خاطره تلخی برایم بود. همان‌جا با دوستانمان عهد و پیمان بستیم که اگر این جنگ صد سال هم طول بکشد، باید پشتیبان این مردم باشیم و تا روزهای آخر جنگ هم به جبهه‌ها رفتیم.

کاری که شما کرده‌اید بسیار بزرگ بود، اما مهجور مانده است. علت این مهجور ماندن چیست.

متاسفانه خیلی به این کار کم‌لطفی شد. البته هیچ کدام از ما برای مدال افتخار نرفتیم. این کاری دلی بود.

یادم هست که یک بار نزدیک بود توسط چند نفر جاسوس به دام دشمن بیافتیم. شبانه در جاده ملک‌شاهی به سمت ایلام می‌رفتیم. چند نفر که به عنوان راه بَلد همراه ما بودند، می‌خواستند ما را به سمت دشمن ببرند و ما را به دام آنها بیاندازند. خوشبختانه با هوشیاری بچه‌های ارتش از این دام جستیم. ما را هم به یک روستا در نزدیکی اندیمشک بردند تا فردایش به سمت ایلام رهسپار شویم.

با همه‌ی سختی‌ها و بیماری که اکنون گریبانگیرم هست، نسبت به کسانی که جانشان را دادند و جانبازی کردند، خودم را بدهکار می‌دانم. آنچه ما انجام دادیم نه اجباری و نه کاری دستوری بود.

شما 45 درصد جانباز هستید.

ریه‌ام، قسمتی از شُشم، گلویم و دست‌هایم در معرض شیمیایی قرار گرفته است. در این میان کسی مانند مهرداد کاظمی 90 درصدِ شُش‌اش نابود شده است.

همه‌ی بچه‌هایی که همراه ما به حلبچه آمدند آسیب دیدند. در آن زمان منطقه آلوده بود و در آن میان ما هم به فیضی رسیدیم.

آلبومی به صورت رسمی از آثاری که در جبهه اجرا شده، منتشر شده است یا خیر.

برخی از آثاری که به صورت صوتی ضبط شده‌اند را در قالب یک اثر 70 دقیقه‌ای آماده انتشار کرده‌ام.

پیشنهاد فرستادن ارکستر به مناطق جنگی، نخستین بار از سوی چه کسی مطرح شد.

نخست‌وزیر ارمنستان استعفا کرد
مشاهده

نمی‌توان این پیشنهاد را به تنهایی به نام یک نفر تمام کرد. پیشنهاد اولیه از سوی مهرداد کاظمی، معاون هنری آن زمان – آقای سیدجوادی، مدیر کل مرکز سرودهای انقلابی آقای حسین خضرلوزاده و من بود. ما چهار نفری این طرح را آماده کردیم و پیشنهادش را مطرح کردیم. در نخستین گام چون تجربه نداشتیم، چهار اتوبوس آدم فرستادیم که مجبور شدیم در همان اهواز ماندگار شویم و جلوتر نرویم. تعداد آدم‌ها زیاد بود و نمی‌شد از آن جلوتر رفت.

به هر حال بار اولمان بود و تجربه لازم را نداشتیم. پس از آن بهترین راه را در این دیدیم که ارکستر را جمع‌وجور کنیم. سازهایی مانند ویلن و ویلنسل را نبریم. سازهای بادی و مسی که قدرت صدایشان بیشتر است را بردیم و در کنار اینها گروه کُر و چند خواننده را هم با خودمان می‌بردیم و این ترکیب پس از چند سفر، جا افتاد و دیدیم که خوب جواب می‌دهد.

اجراهای ما در قلب جبهه‌ها بود و چند قدمی تا خط مقدم فاصله داشتیم.

شما به همراه ارکستر سیزده سفر به جبهه‌ها داشتید. هر سفر چند روز طول می‌کشید و چند اجرا برای رزمندگان داشتید؟

هر سفر حدود 30 روز طول می‌کشید. سعی می‌کردیم در جاهای خاص، سه یا چهار اجرا داشته باشیم. شب‌ها در سنگرها و در کنار رزمندگان می‌ماندیم. رزمندگان استقبال خیلی خوبی از ما داشتند. ما مهمانان ناخوانده بودیم و رزمندگان آزوقه‌شان را با ما تقسیم می‌کردند.

در سومار بودیم و یکی از رزمندگان سربندش را باز کرد و به سرِ مهرداد کاظمی بست و گفت تو از من رزمنده‌تر هستی و موجب بالا رفتن روحیه ما می‌شوی. فکر کنم هنوز هم کاظمی آن سربند را داشته باشد.

من همیشه احساس می‌کردم از آن سربند همیشه بوی صداقت و معرفت می‌آید.

کسانی که آن زمان به سفرهای جبهه می‌آمدند، اکنون در چه حالی هستند.

خیلی‌ها بازنشست شده‌اند. تعداد اندکی از آنها هنوز مشغول کارند. حفظی‌فر و آقای منفرد همچنان در ترکیب ارکستر سمفونیک مشغول نوازندگی هستند. حسین محمودی در صداوسیما مشغول کار است. تعدادی از خوانندگان کُر هم هنوز فعالیت دارند.

کسی در بین شما شهید شد؟

شهید به آن معنا که نامشان در بنیاد شهید ثبت شود، کسی نبود. اما آقای امیر بهشتی در حلبچه آسیب بسیاری دید و پس از برگشتن به تهران، نفسش بالا نیامد و درگذشت. ما در حلبچه نه ماسکی داشتیم و نه تجهیزاتی.

امیر بهشتی و آقای میردادیان را در قطعه هنرمندان دفن کردند. این‌ها از نظر من شهید هستند. چون بلافاصله پس از برگشتن از حلبچه آسیب‌ها خودش را نشان داد.

قلب من بسیار آسیب دید. دستگاهی در قلبم کار گذاشتم و گاهی هم مجبورم کپسول اکسیژن با خودم حمل کنم. آقای کاظمی هم که مجبور شد برای معالجه به امریکا برود.

فکر کنم حدود چهار نفر از بچه‌هایی که در حلبچه همراه ما بودند، درگذشتند و به اعتقاد من شهید هنر شدند.

برخی از نوازندگانی که آن زمان همراه شما بودند، اکنون بچه‌هایشان در ترکیب ارکستر سمفونیک تهران نوازندگی می‌کنند.

 پسرهای آقای میردادیان و پسر آقای منوچهر پناهی اکنون در ترکیب ارکستر هستند.

هر اجرایتان در جبهه‌ها شامل چند قطعه می‌شد و زمان هر اجرا را چقدر تعیین می‌کردید.

بستگی به زمان و موقعیت و امکانات مکان داشت. ممکن بود به ما بگویند یک ربع یا نیم ساعت در امان هستید، یا در برخی جاها که موقعیت خیلی امن بود گاهی یک ساعت هم برنامه اجرا می‌کردیم. زمان اجراهایمان بستگی به زمانی داشت که فرمانده‌ی آن قرارگاه به ما اعلام می‌کرد.

کدام قطعه‌ها در اجراهایتان ثابت بودند.

«هر که دارد هوس کربلا» را در همه جا اجرا می‌کردیم. «خجسته باد این پیروزی»، «لشگر صاحب‌زمان» و «جنگ جنگ تا پیروزی» را خیلی درخواست می‌کردند که همیشه اجرا می‌کردیم. در برخی جاها که زمان بیشتری داشتیم، برخی قطعه‌های مذهبی و مناسبتی را اجرا می‌کردیم.

برخی رزمندگان هم ذوق شعری داشتند و شعرشان را به دست ما می‌رساندند. بچه‌ها هم بر روی همین شعرها ملودی می‌گذاشتند و بلافاصله در همان‌جا برایشان آن قطعه را اجرا می‌کردیم. این کار برایشان بسیار جذاب بود.
رئیس جمهور آن زمان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بود. بعد از جنگ و زمانی که از ما در تالار وحدت تقدیر شد، خودِ آقای خامنه‌ای آمد و از ما تقدیر کرد. وزیر مسکن و شهرسازیِ آن زمان هم چند خانه مسکونی به رزمندگان دادند. متاسفانه این خانه‌ها به کسانی رسید که ما هیچ‌وقت آنها را در سفرهای ارکستر ندیدیم. کسانی آن خانه‌ها را گرفتند که وقتی هنگامِ سفر به جبهه‌ها می‌شد، از چند روز جلوتر، به یکباره بیمار می‌شدند.

چشمی در چه صورتی به تمرینات استقلال برمی‌گردد؟
مشاهده

یعنی خانه‌های اهدایی را به همه ندادند؟

نه. فقط به چند نفر خاص دادند.

به شما خانه نرسید؟

من هنوز هم خانه ندارم.

به مهرداد کاظمی یا کسانی که پایه‌های اصلی سفرها بودند، خانه‌های اهدایی رسید یا خیر.

 به مهرداد کاظمی هم ندادند. به کسانی خانه هدیه دادند که من هیچ وقت آنها را در سفرهای ارکستر به جبهه ندیدم. به جرات می‌توانم بگویم که من تنها کسی هستم که در تمامِ سیزده سفری که ارکستر به جبهه‌ها داشت، بودم. هر جا هم لازم باشد می‌گویم که چه کسانی بوده‌اند و چه کسانی نبوده‌اند. خانه‌ها به کسانی رسید که یا شانس داشتند یا اینکه از ما خوش‌تیپ‌تر بودند.

سازهای موسیقی ایرانی برای اجرا در مناطق جنگی مناسب بودند یا خیر؟ برخی از نوازندگان و آهنگسازان موسیقی ایرانی در دوران جنگ، به طور خودجوش به جبهه‌ها سفر کرده‌اند.

یک بار در سفر به کرمانشاه، با ارکستر سازهای ایرانی رفتیم. سازهایی مانند کمانچه که پوستشان می‌افتد، یا ساز تنبک و ساز تار، مشکلاتی داشتند که استفاده از این سازها را در آن شرایط دشوار می‌کرد. به همین دلیل بعد از آن هم دیگر سازهای موسیقی ایرانی را با خودمان نبردیم.

شما به عنوان گروه موسیقی به جبهه‌ها می‌رفتید. آن زمان هم شرایط جنگی بوده و به هر حال این امکان وجود داشته که برخوردهای بدی هم با شما بشود. در سفرهایتان از این برخوردها با شما شد؟

مخالفت به آن معنا که نباید اجرا کنید، نبود. ما گوش‌های حساسی داریم و اگر زمزمه‌ای هم در این باره میشد، من می‌شنیدم. در مسجد جامع کرمانشاه می‌خواستیم برنامه‌ای اجرا کنیم. اما خیلی از مردمان حاضر در مسجد مخالفت کردند و گفتند که ما می‌رویم و این موسیقی را نمی‌شنویم.

 آن زمان آیت اله زرندی نماینده‌ی ولی فقیه در کرمانشاه بود. آقای زرندی گفت: «شما می‌خواهید بروید، بروید. اما من می‌خواهم این موسیقی را بشنوم و ببینم که این چه موسیقی است که رزمندگان را به وجد می‌آورد.»

به هر روی ایشان ماند و اجرای ما را دید و شنید. برنامه که تمام شد از همه ما تشکر کرد و یک سکه بهار آزادی هم به ما داد که من به عنوان نماینده ارکستر این سکه را دریافت کردم و هنوز هم این سکه را دارم.

پس مخالفتی با اجرای موسیقی در سفرهای شما وجود نداشت. من چیزی ندیدم. بعید هم می‌دانم که چنین چیزی بوده باشد. البته هر چیزی مخالف خودش را هم دارد. من ندیدم و البته دوستانم هم در این باره گله‌ای نکرده‌اند.

گفتید که پیش از آغاز عملیات فاو شما برای رزمندگان لشگر ثارالله اجرا داشته‌اید. آن زمان فرمانده لشگر ثارالله چه کسی بود.

حاج قاسم سلیمانی بود که خیلی هم از ما استقبال گرمی داشت. در آنجا یکی از استادان دانشگاهم را دیدم که خودش رزمنده بود. جالب اینکه این استاد دانشگاه تا من را دید گفت موتور برقمان خراب است و بیا درستش کن. من هم درس پس دادم و موتور برق را درست کردم.

من همه قشری را در جبهه دیدم. حاج مهدی افضلی هم آن زمان در جبهه‌ها بود. آقای افضلی اکنون مدیر موسسه توسعه هنرهای معاصر و از جانبازان دوران جنگ است.

حاج قاسم سلیمانی اجراهایتان را می‌دید.

دستور می‌داد که به نحو شایسته از ما استقبال شود. خودش می‌آمد و اجراهایمان را از نزدیک می‌دید. بعد از اینکه جنگ تمام شد، حاج قاسم از من خواست تا کاستی برای لشگر ثارالله تهیه کنم. من هم با سفارش چند شعر و با کمک آهنگسازان، چند قطعه آماده کردیم و گلریز هم این آثار را خواند. زمانی که زنده‌یاد آیت الله رفسنجانی رئیس‌جمهور بود، برای افتتاح پروژه‌ای به کرمان رفته بود و برای این مراسم ما را به کرمان دعوت کردند. ما هم رفتیم و این قطعه‌ها را در آن مراسم اجرا کردیم. سه روز در کرمان بودیم و هر سه روز حاج قاسم در کنارمان بود و تمام اجراهای ما را می‌دید.