سردار هیئت و شهید ۲۲ ساله حملات تروریستی اهواز چه کسی بود؟
سردار هیئت و شهید ۲۲ ساله حملات تروریستی اهواز چه کسی بود؟
حسین ولایتی فر در شش تیر ماه 1375 در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود. در خانهای که رنگ و بوی معنویت میداد و در خانوادهای که از متدینین شهرستان بودند. در همان سنین کودکی به همراه برادر بزرگتر به مسجد میرفت؛ در هشت نه سالگی عضو جلسات قران مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن روحیات حسین گذاشت. در همین جلسات بود که روحیه مسئولیتپذیری را تمرین می کرد و در حلقهها و گروههای مطالعاتی بر معرفت خود میافزود.
روحیات طنز و شوخ طبعی حسین در کنار این ویژگیها شخصیت جذابی به او داده بود و محبوبیت بالایی در بین دوستان به خصوص کوچکترها داشت. از همان نوجوانی روحیه جهادی را با خود همراه داشت. بارها دیده شده بود که چندین ساعت در مسجد وقت میگذاشت و کار میکرد. به نوعی حسین در بین رفقا به آچار فرانسه معروف بود. هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. حسین از همان سن کم در جلسات یاد گرفته بود که باید مزد بودن در این فضای معنوی را به نحوی پرداخت کرد. از این رو همیشه حسین در جلسه و مسجد مسئول یک کار بود و وقتی کاری را میپذیرفت با علاقه و جدیت آن را انجام میداد. برای کسانی که شوخ طبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باور کردنی نبود.
برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی میکرد
حسین در نوجوانی گروه تئاتری را در مسجد راهاندازی کرد که نمایشهای طنز آن روزها هنوز هم در ذهن دوستان است. در همان سن کارهای پشتیبانی و فنی جلسات را هم انجام میداد. حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری مشغول به تحصیل شد. چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت و به قول خودش باید زکات حضور در این فضای فرهنگی را میداد برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی میکرد.
یکبار یکی از هم جلسهایها حسین را میبیند که خیلی ناراحت است به او میگوید که: «چه شده؟ چه چیزی آنقدر ناراحتت کرده؟» حسین با بغض جواب میدهد که: «یکی از آشناهای جوان ما از دنیا رفته است. این شخص نماز هم نمیخواند. قصد داشتم با او صحبت کنم تا نماز بخواند ولی فرصتش پیش نیامد، همیشه میخواستم با او صحبت کنم ولی هر بار نمیشد و نمیتوانستم، تا اینکه آن شخص از دنیا رفت.» حسین خیلی ناراحت بود که تکلیف آن جوان در آن دنیا چه میشود.
هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود/میگفت خمس و زکات بدن باید پرداخت شود
17 ساله بود که به پیشنهاد مسئول جلسهاش در جلسات کودکان فعالیت میکرد. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که میخواست بچههای جلسات را برای اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکل مالی دوستان بزرگتر پیشنهاد میدهند که به صلاح نیست اردو برگزار شود. حسین هم میگوید: «من شخصاً پیگیر کمک مالی و خیر میشوم.» از آن ماجرا میگذرد و اردو برگزار میشود. بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سالها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود.
حسین که میدانست فعالیت فرهنگی نیازمند پشتوانه مالی است، در همان 18 سالگی فعالیت اقتصادی خود را آغاز کرد. ابتدا با اجاره مکانی برای پرورش مرغ محلی شروع به کار کرد. مدتی گذشت و حسین تصمیم به گسترش کار گرفت. در کنار پرورش مرغ، پرواربندی گوسفند را هم آغاز کرد و بعدتر در کنار اینها کشاورزی هم میکرد. در کنار فعالیت اقتصادی و ایجاد اشتغال برای خود و دوستان حسین به تحصیل در دانشگاه هم میپرداخت. صبحها تا ظهر مشغول تحصیل در دانشگاه بود و بعد بلافاصله به محل کار میرفت بعد از آن هم به مسجد میرفت و برگزاری جلسه. رفقا میگفتند حسین خستگی را هم خسته کرده.
صبحها از خانه بیرون میرفت تا آخر شب مشغول بود. برادر شهید نقل میکرد: روزی به حسین گفتم «چقدر خودت را خسته میکنی، کمی استراحت کن». حسین در جواب به او میگوید که این بدن خمس و زکاتی دارد که باید پرداخت شود. قوّ عَلی خدمتک جوارحی. هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود، وقتی میدید کسی از دوستان از فضای مسجد دور شده بسیار ناراحت میشد و برای بازگشتشان به فضای مذهبی تلاش میکرد.میگفت: «وقتی میبینم کسی از رفقا از فضای مذهبی دور مینشود جگرم میسوزد».
در 20 سالگی جذب سپاه شد/همه حقوق یک ماهش را برای اردوی بچهها بخشید
با وجود اینکه حسین در پرورش دام و طیور درآمد خوبی کسب میکرد اما همیشه آرزوی پوشیدن لباس پاسداری که به قول خودش لباس شهدا بود را داشت.دو سالی گذشت، حسین در 20 سالگی جذب سپاه شد. دورههای تکاوری را پشت سر گذاشته بود. حالا دیگر حسین لباس پاسداری به تن داشت، همان لباسی که از نوجوانی و جوانی آرزوی پوشیدن آن را داشت. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی اهواز بود. دیگر حسین از زادگاهش دور شده بود دیگر فضای کار در جلسات قرآن وجود نداشت. حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام، همراه همان رفقای قدیمی جلسه قرآن.
بارها شده بود که با همان کوله وسایل از اهواز مستقیم به حسینیه حبیب بن مظاهر میآمد و مشغول کار میشد.دوستان حسین شاهد کار کردن مخلصانه او در هیئت بودند. حسین اصلا اهل ریا نبود، تلاش او فقط برای انجام گرفتن کارها بود و کاری به تمجید و تعریف دیگران نداشت. خود اهل هیئت و جلسات قرآن بود و با سختیها و مشکلات این کارها آشنا بود. از جوانان و نوجوانی که در فضای مذهبی کار میکردند، حمایت میکرد.
یکی از مسئولان جلسات قرآن نقل میکرد که تابستان امسال برای اردوی مشهد از کودکان و نوجوانان مسجد ثبت نام کردیم. مشغول جمع کردن هزینهها بودیم که بلیط قطار گران شد، دلمان نمیآمد به بچههایی که با عشق آماده زیارت امام رضا(ع) شده بودند، بگوییم که همه چیز منتفی است. از طرفی خانواده بچهها از نظر مالی در سطحی نبودند که بتوانند هزینههای جدید را متقبل شوند. از این رو شروع به جمعآوری کمک مالی از خیرین کردیم. یکی از کسانی که کمک مالی کرد حسین ولایتی فر بود که همه حقوق آن ماهش را بخشید تا بچهها را به اردو ببریم.
در جمع رفقای هیئتی لقب سردار داشت/همیشه میگفت من یک روز شهید میشوم
حسین عاشق امام حسین(ع) بود، کشته کربلا. گفته بود: «میخواهم بروم برات کربلایم را از امام رضا(ع) بگیرم.»رفت مشهد و چندین روز آنجا ماند و لباس خادمی امام رضا(ع) را پوشید. برادرش میگفت: «به حسین زنگ زدم گفتم:”حسین کی بر میگردی؟! دو هفته است که رفتی” او گفت: من هنوز حاجتم را نگرفتم». چند روز بعد که حسین بر میگردد. برادرش میگوید: “چه شد حاجتت را گرفتی؟” حسین هم فقط لبخند میزند.
حسین مدتی دنبال انتقال از اهواز به دزفول بود، میخواست در شهر خودش کار کند و به مسائل فرهنگی بپردازد.این اواخر اما گفته بود که من اهواز میمانم تا شهید شوم. در جمع رفقای هیئتی حسین لقب سردار داشت. سردار هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.» همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.» حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما نتوانست مدافع حرم شود/به خاطر نجات یک جانباز از صحنه درگیری به شهادت رسید
حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت. هم آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد. هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی بر میخورد حسین سریعا ورود میکرد تا مشکل را رفع کند. اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضهها بود. مخصوصا زمانی که روضه حضرت رقیه(س) خوانده میشد. حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند. چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود.
سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله کور دشمنان بزدلان نظام جمهوری اسلامی ، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به شهادت رسید. یکی از دوستان و همرزمان شاهد حسین نقل می کرد که حسین خود استاد کمین و ضد کمین بوده است. اگر میخواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند امکان نداشت تیر بخورد. وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند. که چندین تیر به سینهاش میخورد و آسمانی میشود.