نقدی بر آخرین کتاب عماد افروغ
نقدی بر آخرین کتاب عماد افروغ
«فریادهای خاموش؛ روزنگاشت تنهایی» این کتاب روزنگاشت و خاطرات تنهایی، شرح وقایع و بیان دردها، گلایه ها و دغدغه های فکری، معرفتی، عاطفی، اخلاقی، فرهنگی و حتی سیاسی فردی انس گرفته با خلوت و عزلت است که طبیعتا و تا حدودی متفاوت از اکثر روزنگاشت های مربوط به دید و بازدیدها، ملاقات ها و دیدارهای رسمی است.
این کتاب در برگیرنده مجموعه یادداشت های روزانه عماد افروغ در بین سالهای 90 و 91 است.
***
تمام تلاش انسان از بُننشین تا بست نشین برای معنایابی، معناکاوی و معناسازی در زندگی بوده است. هر چند عشقهای حافظ و گوته به عنوان نمادی از معنا بخشی در تاریخ ادبیات برجسته شده است و گویی آنان جوری دیگر به جهان آمده و در جهان زیستهاند امّا حقیقت آن است که همه انسانها حتی غیر مشهوران نیز برای رسیدن به معنا تلاش کردهاند و از این روست که زندگیها سرشار از معناست و اگر از این تهی باشد زندگی نیست و شاید زیست باشد و زیست وقتی انسان را از قوای نطق خارج می کند با بهائم بی تفاوت است و از انسانیت فاصله میگیرد.
با این حال در دنیای ام روز و با تعاطی اندیشهها با یکدیگر و نیز نزدیک شدن ظاهری انسانها به یکدیگر در شبکههای اینترنتی و دوخته شدن این سوی دنیا به ینگه دنیا، تلاش برای معنادار کردن پیرامون، و زندگی ساختن هم بیشتر از قبل شده است و هم متفاوت تر و هم متنوع تر. فراموش نکنیم بسیاری از امور که برای ما فاقد معناست، برای دیگران دارای معانی جدی است و البته فصل مشترک هم میان تمام آنها میتوان یافت. امّا دلیل تنوع و تکثّر بیشتر را میتوان در تشدید تّفرد یافت نمود. تفّردی که نوع تازهای از حالت تنهایی را برای انسان امروز رقم زده است. تنهایی که ماحصل آزادی است نه آنکه آزادی را به بد و ناپسند بشمارم امّا به نظر می رسد که آزادی که منجر به آزادگی نباشد و آزادگی که منتهی به رهایی از هر نوع قید و بندی نباشد، تنها ظاهری زیباست و باطنی جز قفس برای نوع انسان ندارد. چنان که ماکس وبر هم اینگونه می اندیشد و دنیای جدید یا مدرن را برای انسان امروز درقفس آهنین از عقلانیت تفسیر نمود.
امّا تنهایی، این حس عمیق و ناب زندگی ساز، تنهایی یعنی رها از گذشته و به دور از آینده. تنهایی عمیق ترین و مرموز ترین واقعیت بشری است که از آن نیز به جد فرار می کنیم. در واقع انسان یگانه موجودی است که می داند تنهاست و تنها موجودی است که برای فرار از تنهایی در پی دیگری است.
اکتایوپاز این وضعیت را به خوبی شرح میدهد:« احساس تنهایی، اهمیت و معنایی دوگانه دارد، از سوی آگاهی به خویشتن است و از سوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن. تنهایی- این وضع محتوم زندگی ما- در نظر ما – نوعی آزمایش و تطهیراست که در پایان آن عذاب و بی ثباتی ما محو میشود 0.. و به هنگام خروج از هزار توی تنهایی، به وصل، به کمال و هماهنگی با دنیا می رسیم .. درد عشق همان درد تنهایی است».
امّا افروغ عاشقی است روایت کننده تنهایی و او اینگونه درجلد چهارم کتاب «فریادهای خاموش؛ روزنگاشت تنهایی «به بلوغی در ژانر نوخواسته سنت روزنگاشت رسیده است. بلوغی که در فرم و محتوا میتوان یافت. اکنون بهتر می داند که در دامنه چه آتشفشانی ایستاده؛« دیالکتیک تنهایی».
لذاست که می گوید: «کتاب فریادهای خاموش هم فریاد است و هم سکوت. هم سکوت است و هم فریاد و خروش. هم حضور است و هم غیاب، هم غیاب است و هم حضور…».
و چه خوش است این بود و نبود این انسان بر قلّه درد و این نیستن و هستن. چه انسان آگاه است از خویشتن و گریزان از خویشتن و جز عاشق که می تواند این گونه باشد و جز عشق کدام اکسیر چنین تواند کرد؟
روز نگاشت تنهایی، خلوت تفکرات جلوت نشین عاشق است. عاشقی که بتهای درون و برون امروز یعنی جاهلیت قرن جدید را می شکند. او فقط در این دیار و گرفتار صورت یار نیست، درد مند است. دردی که از گداختههای قلبش می تراود و فوران می کند. درد دین، درد مردم، درد علم، درد دردمندان وآزاد مردان و اوست از بلندای انسان عرصه آگادمیک که به جهان پیرامون می نکرد.
گاه از شادی و خنده اینگونه می گوید: «آنان که دل مشغول شدن خویش اند، به مرابت شادتر ازکسانیاند که دل مشغول داشتن خویش اند(26)
گاه از رفتن و غم، سخن به میان آمده که :« آخر شب، وصیتی به همسرم کردم که اگر به دلیل تفکرات فلسفی ام ، جسمم آزار و آسیب دید، با من برخورد غیرکریمانه نشود. امشب فرصتی دست داد تا به بهانه تشکر از او به درد دل بپردازم.(33)»
و چه کسی چنین است جز کسی که در مسیر شدن است؟ چه کسی می تواند به گویشهای مختلف عامی و عادی تا کلامی وفلسفی زندگی را چنین منظم بسراید؟ جز کسی که عشق میپروراند و میپراکند؟
جذابیت نگاه افروغ آن جاست که پای پیاده به دنبال غایت است و در این مسیر توشهای جز پای افزار اندیشه به دوش نمی کشد و مرگ بر تزویر را فریاد می کند. جذابیت افروغ رسیدن به لایههای عمیق عرفانی با تفکرات فلسفی و سخن گفتن به زبان دین و بیان قرآن است و آنجا که میگوید:
«نفس عذاب وجدان در روزی که پردهها کنار می رود و انسان به حق الیقین می رسد و خود منتقم خویش میشود بزرگترین عذاب و جهنم است».(414)
افروغ از جامعه غایب و در جامعه حاضرا ست. در لفور می زید و در تهران و قم دانش جو میپروراند. ردای استادی دانشگاه را کنار گذاشته و معلمی می کند. از سپیدی میان سیاهیهای کتابش میتواند فهمید که حرکت، شدن، تغییر، فراگیری و معیّت را بدون عنصر نفی، نفی نفی ، غیاب و حضور و جمع ضدین، امکان پذیر نمی داند و از کدام غیب و غیاب با عنوان دریای بی انتها و بی کران سخن می گوید که تمام حضور را به سان یک موجگذرای کوچک می داند؟(417)
و انگار این بیت شعر را حافظ را بر سر در دل نگاشته است؛
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان میان انجمن دارم
و اما چند ای کاش …
- ای کاش افروغ اینقدر در کتابهایش مقدمههای خوب نداشت. از آنجا که در جریان نگارش مقدمههای کتابهایش پس از اتمام کار هستم و این کار را ممدوح میدانم، امّا همیشه حسرت می خورم که چرا این مقدمههای خوب که خود قابلیت به تبدیل شدن به کتابی ویا فصلی از کتابی دارند، انگار از اصل جدا ماندهاند.
- ای کاش فریادهای بی شمار او در این روزگار تنهایی این قدر مُوَسّع نمیبود. دوران امروز بر خلاف دهه شصت که دوران ساندویچهای «دونونه» بود دوران «اسنکها»ست. حوصله آدمها به خواندن «مینیمال» در تلگرام هم نمی رسه چه رسد، به خواندن خطوط دردمند یک کتاب. خاصه خلاصهها اول کتاب شاید خاطر مخاطب را از خواندن کل کتاب راحت نماید.
- ای کاش عصاره این بیست و چند کتاب که در جلد چهارم و چندین و چند کتاب در جلدهای پیشین که حاوی خلاصه، نقد، بررسی و سپس تألیف خود ایشان بر پایه موضوع را به دنبال دارد، به صورتی مجزا منتشر میشد. لااقل در برخی از موضوعات امکان این امر موجود است.
- ای کاش این کتاب به جای مقدمه، دارای موخّره بود. موخّره ای که به نوعی جمع بندی و یا چکیده قریب به یکسال نگارشهای ممتد و مکرر را برای خواننده خاص فراهم مینمود. به نظرم این کتاب بیش از آن که برای زمان حاضر باشد، برای آیندگان جذاب و دارای مطالبی است که آن را کشف خواهند نمود و این امر میتواند کمک کنندهای برای آنان باشد.
- ای کاش این کتاب پلی داشت به تجربیات افروغ در کسوتهایی که او تجربه کرده است. از جمله کسوت استادی و معلمی و این تجربیات را برای مخاطب به صورت مُفصَل و مفصلبندی شده ارائه مینمود. البته آیین در میانه مردم بودن و تجربه با آنان زیستن نیز خود میتواند فصلی مفصل باشد برای آنان که از «رَجعت به جامعه» میهراسند و یا ترس آن دارند که آن چه را به دروغ و ریا ساختهاند، باخته ببینند. هم اینان مناسب است صفحه 380 کتاب را مرور نمایند.